عالمتاج قائممقامى (ژاله) و هفت بررسى |
From inside the book
Results 1-3 of 100
Page
... دل و دماغ مانند دو همسایه ناآشنا دور و بیخبر از هم زندگی کنند . هر خواهشی که در دل تو قوت گیرد ، در اتحاد قوای دل و دماغ محو کن تا بیزوال گردی . وقتی قوای حواس مجتمعاً بـخـانـه دل تو میرسند و خواهش مراجعت ندارند تو خود را خواهی یافت ...
... دل و دماغ مانند دو همسایه ناآشنا دور و بیخبر از هم زندگی کنند . هر خواهشی که در دل تو قوت گیرد ، در اتحاد قوای دل و دماغ محو کن تا بیزوال گردی . وقتی قوای حواس مجتمعاً بـخـانـه دل تو میرسند و خواهش مراجعت ندارند تو خود را خواهی یافت ...
Page 158
... دل بگو یاپیر بر حق که باشد او قدمگاهش منور به صدق دل بگو یا پیر بر حق رضایش با رضای کردگاری به صدق دل بگو یاپیر بر حق که دست دشمنان کوتاه گردان به صدق دل بگو یا پیر بر حق سبب سازی به غیر از تو ندانم به صدق دل بگو یاپیر بر حق بنالید از ...
... دل بگو یاپیر بر حق که باشد او قدمگاهش منور به صدق دل بگو یا پیر بر حق رضایش با رضای کردگاری به صدق دل بگو یاپیر بر حق که دست دشمنان کوتاه گردان به صدق دل بگو یا پیر بر حق سبب سازی به غیر از تو ندانم به صدق دل بگو یاپیر بر حق بنالید از ...
Page 446
... دل من من دل ندهم بله وراي دل تو تو دل ندهي اگر وراي دل من وله ۱۶۲ بر گوش دام زغيب آواز رسان مرغ دل خسته را بپرواز رســان يا رب كه بدوستي مــــودان رهـ این ن گم شده مرا بمن باز رســــــان وله - ۱۶۳ اى خالق ذوالجلال وحق رحمـــن سازنده ...
... دل من من دل ندهم بله وراي دل تو تو دل ندهي اگر وراي دل من وله ۱۶۲ بر گوش دام زغيب آواز رسان مرغ دل خسته را بپرواز رســان يا رب كه بدوستي مــــودان رهـ این ن گم شده مرا بمن باز رســــــان وله - ۱۶۳ اى خالق ذوالجلال وحق رحمـــن سازنده ...
Common terms and phrases
آتش آخر آمیخته آنکه آنها اجتماعی ار است که اشعار اگر ام اما اند او اوست ای آینه ایران این باشد بختیاری بس بسته بود بود که بوده بی بیان پدر پر پژمان پس پیش تا تن تو تهران جان جز چشم چند چنین چون چیست حسین پژمان بختیاری خانه خود خوش خویش دارد دارم داشت درین دست دل دو دیده دیگر دیوان راه رنج روح روح انگیز روز روم روی زبان زده زن زنان زندگی زنم زیر زیستن ژاله سال سخن سر سماور شاعر شاید شد شده شعر شود شوهر صورت طبع عالمتاج عشق غزل غم غیر فارسی فرزند قصیده کار کرد کرده کم کنید که به گر گفت گویی لیک ما مادر مادرم مانده ماه مرا مرد مردان مردی مرگ مصراع می میکند نام نبود نظر نقش نمی نه نیز نیست ور ولی وی وین ها های هر هست هم همان همه هیچ یا یک یکی