Farhang-i Fārsī-i khirad: Shāmil-i vāzhah-yi mutadāvil-i Fārsī va kalimāt-i bīgānah-ʼi muṣṭalaḥ dar zabān-i Fārsī va iṣṭilāḥāt va taʻbīrt̄-i ʻilmī, adabī va hunarī |
Common terms and phrases
ـ بفتح ـ س آب آنچه آنرا آنکه آنها آوردن اسب است که اسم امثال او اول ای ایران این با باء باشد بدن بروزن بزرگ بسیار بضم كاف بضم ميم وفتح بفتح تاء بفتح عين بفتح كاف بفتح لام بفتح ميم بکار بكسر بلند بمعنی بودن به بی تا تشديد جای جمع جيم چشم چوب چیزی چین خانه خرما خود خوش دادن دار دارای دارد داشتن دال درخت دست دل دو دوم دیگر راء راه رج رجوع رنگ روی زدن زمین زن زیر سخن سر سين شبیه شدن شده شراب شود شين صمغ فاء فتح قاف کار کردن کرده کسر کسی که کلمه کنایه کند کنند کننده كوچك گاف گرفتن گل گویند گیاه لام مانند محل مخصوص مخفف مردم مشدد معنی می میرود میشود میکند میم نام نوعی نون نیز واو وسكون وضم وكسر ها های هر هر چیز هم همزه یا يك یکی